۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

ای پدر آسمانی





«ای پدر ما كه در آسمانی...»

- بله؟

- قطع نكن دارم دعا مي كنم.

- ولی تو مرا صدا كردی!

- صدا كردم! من تو را صدا نكردم، من فقط داشتم دعا می كردم. «ای پدر ما كه در آسمانی»؛

- مي بيني! باز هم تكرار كردی.

- چه چيزی را تكرار كردم؟

- تو مرا صدا كردی. گفتی: «ای پدر ما كه در آسمانی...» همين جا هستم، چی شده؟

- ولي من نميخواستم چيز خاصي بگويم. فقط داشتم دعاي روزانه خودم را ميخواندم. من هميشه دعاي ربانی را ميخوانم و بعد از آن احساس خوبي به من دست ميدهد. انگار كه تكليف خودم را انجام داده ام.

- باشد، ادامه بده.

- «نام تو مقدس باد»

- صبر كن، با اين جمله مي خواهي به چه چيزي اشاره كني؟

- با كدام جمله؟

- با جمله :«نام تو مقدس باد».

- خوب يعني...اوه...نمی دانم! از كجا بايد بدانم؟ اين فقط يك قسمت از دعا است. ولی واقعا چه معنی ميتواند داشته باشد؟

- يعني« تكريم يافته»، «مقدس»،«پرجلال»...

- ببين! اگر اين طور باشد، پس چقدر پر معنی است! قبلا هرگز به معني كلمه «مقدس» فكر نكرده بودم.

- «ملكوت تو بيايد. اراده تو چنانكه در آسمان است، بر زمين نيز كرده شود.»

- آيا حقيقتاً اين طور فكر مي كني؟

- البته، چرا؟

- با اين جمله می خواهی چه كار كني؟

- چه كار كنم؟...فكر نميكنم كاری بخواهم انجام بدهم. فقط، فكر ميكنم كه چفدر عالی بود اگر ميتوانستی بر تمام امور اين جهان تسلط داشته باشی همان طور كه آن بالا داری.

- آيا... روی تو اين تسلط را دارم؟

- خوب... من به كليسا ميروم.

- من اين را از تو سؤال نكردم. پس اين عادت طمع ورزی ات؟ و اخلاق بدت؟ خودت بهتر ميداني كه در اين زمينه چقدر مشكل داری. و حتی، اين شيوه خودخواهانه ات در خرج كردن پولت، فقط برای خودت...و كتاب هايی كه ميخوانی؟

- چرا اين را فقط به من مي گويي؟ خوب ميداني كه از بعضي از اعضاي كليسا بدتر نيستم...

- مرا ببخش. فكر ميكردم براي برقراري اراده ام دعا ميكردی. اگر قرار باشد به اينجا برسد بايد با كسانی آغاز شود كه براي آن دعا مي كنند. مثلا افرادی مانند تو...

- خوب باشد. فكر ميكنم كه در زندگی ام عادت های بدي دارم. حالا كه صحبت ميكنی، من هم ميتوانم به چندتاي ديگر از آنها اشاره كنم.

- من هم همين طور...

- تا به حال اينفدر جدي به اين مساله فكر نكرده بودم ولی دوست دارم كه بعضي چيزها را در زندگي خودم حذف كنم...مي دانی، دوست دارم حقيقتاً آزاد باشم.

- خوب، مي توانيم اينجا به نتيجه برسيم. ما با هم كار خواهيم كرد. تو و من مي توانيم پيروزي هاي فراواني بدست بياوريم! من به تو افتخار مي كنم.

- خداوند گوش كن، حالا بايد تمامش كنم. بيشتر از هميشه وقت گرفت.

- « نان كفاف ما را امروز به ما بده.»

- تو بايد كمتر غذا بخوری؛ گاهی وقتها زياده روی ميكنی. هر روز به اندازه همان روز!

- ولي خداوند من فقط به وظيفه مسيحی خودم عمل ميكردم. حالا تو يكدفعه ظاهر شدی و مرا به ياد تمام ضعفهايم می اندازی.

- دعا كردن چيز خطر ناكی است. آيا ميدانی كه می توانی خودت را تبديل يافته ببينی؟ اين چيزی است كه سعی ميكنم در تو به انجام برسانم. تو مرا صدا كردی، و من اينجا هستم. برای عقب گرد خيلی دير شده است. به دعايت ادامه بده. قسمت بعدی دعايت برايم جالب لست. شروع كن.

- مي ترسم ادامه بدهم.

- ترس؟ از چی؟

- می دانم چه خواهی گفت.

- شروع كن و خواهي ديد.

- « و قرض های ما را ببخش چنانكه ما نيز قرض داران خود را مي بخشيم».

- پس فرانسوا چه؟

- مطمئن بودم. ميدانستم كه به او اشاره ميكنی. ولی، او در مورد من دروغهای زيادی گفت. او از من پول زيادی كشيد و هيچ وقت هم به من پس نداد. ولي من قسم خوردم كه پولهايم را پس بگيرم.

- ولی دعای تو! پس دعايی كه كردی چه مي شود؟

- به چيزی كه می گفتم فكر نمي كردم.

- لااقل آدم راستگويی هستی . چيز زياد جالبی نيست كه يك كينه در قلب حمل كنيم، اين حس كينه كه در قلبت است. اين طور فكر نميكنی؟

- نه چيز جالبی نيست، ولی موقعی كه اين كار را تمام كنم احساس بهتری خواهم داشت. برای او درس خوبی دارم، او از اينكه اين كار را با من كرده پشيمان خواهد شد.

- تو احساس بهتري نخواهي داشت؛ برعكس، انتقام چيز شيريني نيست. به خودت نگاه كن كه از همين حالا چقدر بدبختي ! ولی من مي توانم اين را عوض كنم.

- مي توانی؟ چطور؟

- او را ببخش. و من تو را خواهم بخشيد. گناهان فرانسوا مشكل خودش خواهد بود و نه مشكل تو. ممكن است پولت را از دست بدهی ولی قلبت را حفظ می كنی.

- ولي خداوند، نمي توانم او را ببخشم.

- پس من هم نمي توانم تو را ببخشم.

- مي بينم...تو هميشه راست مي گويي. بيشتر مايل هستم كه با تو در اتحاد باشم تا انتقام بگيرم...خداوند، او را مي بخشم. و نزد تو دعا مي كنم كه او طريق درست را بيابد. فكر مي كنم كه انسان بدبختي است، ولي مي دانم كه او را به طريقي مي تواني به نزد خودت بياوري.

- رسيدم. حالا چه احساسي داري؟

- هومممم...نه بد، بلكه خوب. مي داني، فكر مي كنم كه براي اولين بار بدون عصبانيت و ناراحتي خواهم خوابيد. شايد خستگي من از كم خوابي ناشي نمي شد...

- دعايت را تمام نكردي...ادامه بده.

- اوه، باشه.

- «ما را در آزمايش مياور، بلكه از شرير ما را رهايي ده».

- خوب، خوب... اين كار را خواهم كرد. ولي يك نصيحت كوچك: به جاهايی كه ممكن است وسوسه بشوی نرو.

- چه می خواهی بگويی؟

- از فيلم هاي غير اخلاقي كه در تو وسوسه ايجاد مي كنند پرهيز كن، همين طور از گوش كردن به صحبت هاي بي ادبانه. خودت را در موقعيت هاي ناخوشايند قرار نده. بعضي از ارتباطات دوستانه ات را عوض كن. بعضي از به اصطلاح دوستانت براي تو دامي پهن كرده اند كه به زودي گرفتار آن خواهي شد. مواظب باش كه در آن نيافتي. بنظر مي رسد كه دارند تفريح مي كنند، ولي در مورد تو، نابودي خواهد بود. از من به عنوان آخرين ابزار استفاده نكن.

- نمي فهم!

- البته كه مي فهمي. تو بارها اين كار را بامن كرده اي. وقتي در موقعيت خطرناكي هستي، مشكلاتي داري؛ به من با خواهش و گريه متوسل مي شوي : « خداوند به من كمك كن كه از اين مشكل بيرون بيايم ، به تو قول مي دهم كه اين كار را تكرار نكنم». يادت مي يايد كه چه «حق سكوت» (شانتاژ) از من ميگرفتی؟

- بله خداوند...و حقيقتا شرمنده هستم.

- چه چيز يادت آمده؟

- خوب، آن روزي كه زن همسايه مرا ديده بود كه به «بار» ميرفتم در حاليكه به زنم گفته بودم كه به مغازه ميروم. و يادم مي يايد كه بهت گفتم:«اگر او به زنم نگويد كجا رفته بودم. به تو قول مي دهم كه هر يكشنبه به كليسا بروم.

- او چيزي نگفت ولي تو به كليسا نرفتي مگه نه؟

- متأسفم خداوند. خيلي پشيمانم. تا امروز فكر مي كردم كه اگر دعاي روزانه ام را انجام بدهم، راحت خواهم بود. انتظار نداشتم كه امروز اينطور بشود.

- دعايت را تمام كن.

- بله خداوند.

- «زيرا ملكوت و قوت و جلال تا ابدالابد از آن تو است، آمين

- آيا مي داني چه كسي به من جلال خداهد داد؟ چه چيزي مرا خوشحال خواهد كرد؟

- نه ولي دوست دارم بدانم. مي خواهم تو را خشنود كنم. متوجه شدم كه هر كاري در زنديگي ام انجام دادم، ولي مي خواهم تو مرا راهنمايي كني. اينطوري خيلي پر جلال خواهد بود.

- تو به سؤال من جواب دادی.

- واقعاً!

- بله، چيزي كه مرا جلال مي دهد، داشتن كساني است كه با تمام وجودشان مرا دوست داشته باشند، مثل تو. حالا كه از گناهان كهنه پرده برداشته شد و از بين رفتند، حالا كمي مشكل است كه بگويم چه كاری با هم انجام خواهيم داد.

- خداوند، ببينيم كه تو چه كاري مي خواهي با من انجام بدهي، هر چه كه هست قبول دارم.

- بله ببينيم...

هیچ نظری موجود نیست: